در واقع من الان فقط از طریقِ رویا کردن این شانس رو دارم که تحمل کنم سختی های زندگی و خزعبلاتِ رایج در این به اصطلاح وطن و خانه که غیرِ قابل تحمل و تغییرند.
شاید ربطی به هم ندارن ولی اول No me (kensington) رو پلی کن، بعدش برو سمتِ zack Hemsey) the way) و بعدش Host of dead can dance) seraphim) و shift
(Luke Howard) و در انتها خیلی بی ربط از همه اینها masoud sekhavatdoust) hope) رو پلی کن و بخواب
اما بزرگترین بحرانِ ما اینجا نبودنِ فاجعه نیست؛ بلکه نبودنِ هیچ چیز است. نه بالا، نه پایین. نه شکست، نه پیروزی. فقط یک خط صافِ ادامه دار به اسم زندگی. آیا زندگی در جغرافیای دیگر هم همین است؟ زنده ماندن و دوام آوردن؟
فکر نمیکنم.
چیزی که باعث اذیتم هست بسطِ تعریفِ نامتعارف از وطن و ارجعیتِ دفاع از اون در قالبِ دین و عمامه هست. در واقع ترسم از این دوگانگیِ بزن و نزن ها و دشمنی با ضحاک های روزگار، خاموش شدنِ حداقل قرعه ی جوانی در این جغرافیای ناخواسته برای خودم هست و نه چیزی بیشتر