وضعیت جوری شده که اگه هرروز برای این گربه زیتونبلا فریاستایل شعر نگم، مدام ناز و بوسبارونش نکنم، باهام قهر میکنه. اگه فقط یهذره از این خلاقیت و توجه رو بذارم رو بقیه زندگیم، همهچیزش زیر و رو میشه.
حس میکنم سیزیف شدم. درسته که تاریخ خودشو تکرار میکنه ولی اینجا هرچیزی که میخونم بیش از حد کهنه و بیرمقه. حرفهای درست و غلط ِخودم و بقیه کلا تکراریان. به سنگ تبدیل میشن، از نوک کوه قل میغلتن، از رو مغزم رد میشن، بالا میرن و فردا همهچی از اول شروع میشه. محکوم به این
شبِ بیست و هشت شهریور چهارصد و یک،
تو حیاط خوابگاه قدم میزدم و خوابم نمیبرد و برای اولینبار Fourth of July رو شنیدم. توصیفش کردم: «این آهنگ تو ذهنم پرسه میزنه مثل مسافر غریبی که تو کوچهپسکوچههای شهر گم شده و بیهدف، خسته و گُنگ تو سایهها راه میره.» اون شب نمیدونستم به
چند شب پیش، برای اولینبار توی زندگیم، یه کرم شبتاب واقعی دیدم. دم غروب بود؛ درست همون لحظهی جادویی که قلمی از جنسِ سایهمخمل، خطوط رو محو میکنه و زمین و آسمون توی هم حل میشن. بوی دریا میپیچید تو ریههام، صدای موسیقی فضا رو پر کرده بود، و من سرخوش قدم میزدم که یه نور
اگر عصبی، شکننده و کابوسزده شدین طوری که سلولهاتون به مرز انفجار رسیدن، برین سراغ آلبوم Hexed و ترکهای I am the pipe I hit myself with و heat death و peach و droplets رو پشت هم گوش بدین. یه سونامی چهارموجی که دخمههای روانتون رو میشوره.
دلم میخواد بازیِ Limbo رو ببوسم و پتو بکشم روش تا تو بغلم لالا کنه. یه پسربچه است که توی برزخی مینیمال و خاکستری، گیر افتاده و بیصدا دنبال خواهرش میگرده که درواقع مُرده. هنر خالصه. ساکت، عمیق، روون، کوتاه، بیرحم و تاثیرگذار.
خواب عجیب و کوتاهی دیدم: بیحرکت کنار پنجره دراز کشیده بودم، و نور دم غروب از شیشهی ترکخورده، روی بدنم خزیده بود. کورس لطیف و معلقِ آهنگ Peach از Aya داشت پخش میشد، اما صدا از بیرون نمیاومد، به گوشم نمیرسید؛ نرم بود، دقیق و شفاف. کاملا از درون میاومد، نه حتی از توی مغزم،
کی گفته بچهشیعه متال دوست نداره؟ اتفاقا عاشق نور کم، فریادهای ریتمیک، سینهزنی بهجای هدبنگ، تخلیه روانی شدید، اشک، عرق و خلسه جمعیه، فقط باید مطمئن شه همونها که زندانی، شکنجه و اعدام میشن، هرسال با چشم خودشون ببینن که تجربه همچین فضایی حق انحصاری بچهشیعه است نه اونها.