داشتیم از آخرین آفتاب امسال لذت میبردیم که ی قایق ایرانی رد شد و یکی بلند داد زد اونجا جزیره لختیاس.همه تیز کردن ببینن اینجا چه خبره!
هموطن فرض کن همه تو این مملکت فارسی میفهمن. پارتنر وننه بابای فارسی زبان زیاده؛ساحل کناری ادما با بیکینیان؛ چه فرقی داره!چی دیدی ازون فاصله اصن؟
امروز حس کار نبود. به زور خودمو پرت کردم بیرون و اومدم کتابخونه. تا الان نهار خوردم و قهوه!
اما هنوز خابم میاد و میخام برگردم خونه و بیخیال به خوابم برسم!مع الاسف باز هوای ابری و سرد اینجا مود رو اورده پایین!
بزارین شوعاف کنم.
اون ددلاینی که پس کردم و مدیرم ازم عصبانی بود رفت رو پروداکت!
مهم اینه نتیجه ش الان کامل رضایت بخشه. ی قسمت دیگه ش مونده تا بگم صد درصد کار میکنه! اما من هپی م با الانشم!
تم این رستوران تو فنلاند رو خیلی دوست داشتم!
وسایل بازی کودکان داشتند؛ سر هرمیز گل طبیعی؛ کلی گل مختلف؛ شماره میزم با این حیوونای چوبی بود!
غذام خوشمزه بود
دو دیقه به خاهرم زنگ میزنم داره گاز میسابه و ظرف میشوره، بچهم مدام نق که ی کاری براش انجام بده؛ بعد گیر که بیا حرف بزنیم! خاهرم تو این وضعیت من اصن حرف زدنم نمیاد؛ من باس ی اخرشبی الکل خورده باشم، ی جای امن باشم، همه جا ساکت باشه شروع کنم حرف زدن؛وسط جیغ بچه و کارای خونه نمت!
پنجشنبه ها و جمعهها چون مردای خانواده خونه هستند، خواهرم زنگ نمیزنه و من حتی همون ی ذره سروصدا و شلوغی و حرف زدن روزمره رو ندارم؛
خیلی حس تنهایی میکنم این موقعا!