من سالهاست عشق به وطن و این چیزا ندارم، فقط همیشه تو کل ایران تهران رو بیشتر دوست داشتم و سفرم که میرفتم شهرای دیگه زود خسته میشدم. امیدوارم سریع همه چیز تموم شه و برگردم تو این شهر کثافت و زودتر مهاجرت کنم.

وسط جمع کردن هول‌ هولکی وسایلم کتاب المانیم رو برداشتم زبان بخونم.

میدونم خیلی‌ها گفتن اما منم میگم اگر مردم روم اسم شهید نذارید. من یک نان‌باینری و از اعضای LGBTQA+ بودم که هزارتا آرزو داشتم، معشوقه داشتم، هدف و آینده داشتم و برای کثافتی به اسم ج.ا کشته شدم هرروز تو این مملکت مردم و شاید موشک رو یک کشور دیگه زد، اما مقصر مرگم فقط و فقط ج.ا بود

این راننده و کسی که بغلش نشسته دارن باهم شمالی حرف میزنن راجع به پیشی‌های من، نمیدونن من چهار ساله دارم سعی میکنم مازندرانی یاد بگیرم و میفهمم چی میگن!

اگر نت قطع شد میخوام اخرین توییتم این باشه -𝘓𝘢𝘵𝘩𝘦𝘶 «مهم نیست چه اتفاقی بیافته، هدف‌هامون تا زمانی که زنده‌ایم فراموش نمیشه و من با تمام وجودم عاشقتم قلب.»

زنیکه حرومزاده گیر داده تو این وضعیت بدون روسری نیا تو محل! اول صبحی دعوا کم داشتم فقط که تکمیل شد

واقعا جدی جدی فکر کردن جمهوری مازندرانه. برگشته میگه مهمونی اومدی اینجا قدمت رو چشم اما حجابت رو رعایت کن! میگم خونه‌ی خودمه اومدم خونه خودم مهمون تو نیستم بخوای نظر بدی چیکار کنم چیکار نکنم! میگه جرئت داری اینجوری برگرد با من همراه باشید که دوازده میخوام برم نون بخرم

مامانبزرگ مارو باش زنگ زده غر و بحث که واسه چی رفتید شمال ببخشید نموندیم زیر موشک!

من و پارتنرم🤡🤡🤡هفته پیش برنامه🤡🤡سفر دو نفره ریخته بودیم🤡🤡🤡🤡🤡🤡تا بریم دوتایی چیل کنیم و تولد بگیریم🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡یه سفر رمانتیک عاشقانه🤡🤡🤡🤡🤡

تلفن بابام رو ندارم زنگ بزنم حالش رو بپرسم. لعنت بهت اخوند

من واقعا خسته شدم دیگه به درک که تهران رو میزنن، میخوام برگردم. دارم از کلافگی دیوانه میشم

چقدر زندگی تو محله‌های کوچیک سخته تو این یک هفته کل پیرزن‌های اینجا شدن بستی‌هام از شدت بی‌حوصلگی.

انقدر بیکاریم نشستم برای پارتنرم و ملینا توضیح میدم راکی فلسفه‌اش چیه و قطره قطره چیزای متفاوت بهش اضافه میکنم تا نشون بدم رنگش عوض میشه.

الان ناراحت اینم پیرسینگ لبم رو نیاوردم و نگرانم بسته بشه.

اینم نشد که.

یه سوال دارم از کسایی که میگفتن اسرائیل با ماست و میخواد رژیم رو عوض کنه. چه خبر دوستان؟

امروز دوست الهه شیرینی خوشمزه درست کرد و برامون اورد✨

احساس میکنم به خودکشی نزدیک ترم تا مهاجرت.

پارتی میکردیم خیلیم داشت بهمون خوش میگذشت و با خانمی میرقصیدیم.

یکم مستم خانمی داشت اذیت میشد از اینکه مثل همیشه نیستم الان اومدم بالا تنها نشستم دارم با جن‌ها حرف میزنم هعی.