امشب شب اخریه که توی بغلش صبح میشه. و بعد برای یه مدت طولانی دیگه نمیتونم حتی بوش کنم…واقعا دراماتیک و غمگینه

دفاع خانوم خوشگله اس ولی من واسه حمله میرم. ( استادا حق ندارن از پرنسس سوال بپرسن )

عملیات با موفقیت انجام شد.🙏🏻

خواهشا توی تاریخ ثبت کنید که بنده اولین شخصی بودم که در روز دفاع با اون حجم از استرس، تصمیم گرفتم اولین دیدار خانواده ی دوست پسرم با پدرم رو هم در همون جلسه ترتیب بدم🤝

زندکی بعد از دفاع عالیه. خدایا شکرت😭

مهرداد دیروز از ترس بابام شبیه بچه مثبتا استایل کرده بود انگار نه انگار تا بازو پلمپ تتو داره…. و خب موفق هم بود😭😂

ما امشب واقعا سورئال خدافظی کردیم:) بعد از اخرین بوسه صدای پهبادا شروع شد و ما میدونستیم توی این شرایط قراره یه مدت طولانی از هم دور باشیم😞

انکار توی تهران گرد مرگ پاشیدن…هوا رنگ جنگه سر صبحی

من انقد درگیر فرار از تهران بودم که حتی نتونستم درست برای دوری از عشق زندگیم سوگواری کنم. اشکایی که میریزم پر از استیصاله. پر از دلتنگی،نگرانی، بیچارگی… کاش زودتر این شرایط تموم شه

به‌طرز عجیبی هم میبخشید هم فراموش میکنید.

جیگرگوشه ی من اون سر دنیاس و الان علاوه بر استرس جنگ و دوری و تلاش برای بقا باید به این فکر کنم اگر اینترنت ملی بشه چطور باید باهاش ارتباط بگیرم 😭 چیکار باید بکنم اخه؟

دلم برای زندگی مزخرف قبلیم که دیگه مزخرف به‌نظر نمیاد، تنگ شده.

انگار جون دوباره بهم دادن وقتی توی ویدئوکال دیدمش. این سه روز فقط مریض بودم😭😭

هر تلاشی برای عفت کلامم، رژیم غذاییم، ساعت خوابم، مسیر شغلیم، سلامت روانم و روتین زندگیم کرده بودم ریده شد توش. سفت.

دلم میخواد برم توی گروه “اعتراض به زمان دفاع کارشناسی ارشد” دانشگاه بگم: [متاسفم برای تجربه ی تلختون من سه روز قبل از جنگ دفاع کردم.]🙏

این صداهایی که امشب توی شیراز شنیده میشه صددرصد ریز پرنده نیست. جنگنده یا موشکه که فردا گندش درمیاد

هفته ی دوم و سوم خرداد اتفاقای خوب زندگیم رو دوایکس داشت میرفت جلو. الانم با همون سرعت داره بگا میره.

خرداد بهترین و بدترین ماه ۴۰۴💔