اون زمانها آرزوم تو بودی و الان آرزوم خودمم، اون روزا همه چیز به تو ختم میشد؛ و چه روزهای غم انگیزی بود. خوشحالم که اون روزا تمام شده، تو نیستی و من راضیام از نبودنت و از بودنم، از اینکه تصمیم گرفتم برای بیتفاوتی تو تلاش نکنم.
دردش تسکین نمییافت اما با کوشش بسیار خود را مجبور میکرد که خیال کند حالش بهتر است و تا وقتی که چیزی نبود که اسباب تنگخلقیاش بشود یا حالش را بههم بزند موفق میشد که خود را فریب دهد.
مرگ ایوان ایلیچ، تالستوی
وقتی که بخاطر استرس گریه میکنم،
ولی تبدیل میشه به گریه برای خانواده،
گریه برای اشتباهات گذشتهام
و گریه برای کارهایی که نمیتونم درستهشون کنم.
دارم گریه میکنم چون نمیدونم چی درسته.
چون بعضی روزا همهچی با هم میریزه روی سرم.