لطفأ بیدارم کنید.

مخزن الاسرار << Treasure House of Mysteries

نشسته‌ام پشت دانشکده و دارم محتوای رندوم متنشر می‌کنم.

And if YOUUUUU CAN BELIEVE IT, it’s a FRIDAY once again!!

احساسات جدیدی در من بروز پیدا کرده که اصلا جالب نیستند.

peeling tangerines while opening up our hearts my favorite kind of session

مکالمه‌های کوتاهی که با داداشم دارم خیلی بامزه‌ان، پر از کلماتی که فقط خودمون معنی‌شون رو می‌دونیم.

این سوسکه مرده ولی شک نمی‌ذاره بخوابیم.

سیب سبز تو یخچال یعنی دوستت دارم.

روزم رو با صبحونه همراه مامان و بابا و معاشرت طولانی شروع کردم.

آسمون بعد بارون از همیشه صاف‌تره، من دوباره روی همون ایوون نشستم، ستاره‌ها می‌درخشن، دست‌هام از خنکای هوا سرد شدن و به این فکر می‌کنم که شاید اگر من هم توی این جغرافیا پنج‌تا خواهر داشتم، دوری واسم آسون‌تر بود.

آدم یک صعود می‌کنه و بعد متوجهٔ تأثیر کوچک‌ترین کارها توی سبک زندگیش می‌شه‌.

وقت‌هایی که مامان تو آشپزخونه‌ست یه گربهٔ کوچولو میاد پشت پنجره و با هم صحبت می‌کنن.

کاش الآن دو روز پیش بود و کنار رودخونه نشسته بودم و داشتم سیبمو گاز می‌زدم.

دارم توی یک ترس بزرگ غرق می‌شم.

اولین روز پاییزه ولی دست‌هام یک‌جوری سرد شدن انگار اولین روز زمستونه.

شهریور

آیا هیچ کسی برای خودش زندگی می‌کنه؟