موقع چایی ریختن، اول آب جوش رو میریزم بعد چایی

و غبار به نور معنا میده

چی شد که ولش کردی؟ حوصلمو سر برد.

چطور بگم... ادما باید هرچند وقت یه بار دستشونو بذارن لب استخرو بیان بیرون بشینن از دور ببینن تو کدوم واقعیت دارن آب تنی میکنن... وگرنه... غرق میشن بی صدا تو واقعیتی که نمیدونن برای دنیای کیه

من از کجا میام؟ از آسمونِ شَب.

غریبه بودن خوب نیست هاه؟ ولی بهتره نشناسی منو

تو فکر میکنی مُردم نه؟ نشستم اینجا تا جون بگیرم...

وقتی هیچ چیز جدی نیست چی رو اینقدر جدی گرفتی؟...

+ به نظرت یه مرداب خطرناک تره یا یه باتلاق؟ × میخوای برات امتحانشون کنم؟

خوب... میدونی... گنجی که دنبالشیم تو عمیق ترین نقطه ی این جهنمه

چه خیالِ خامی تو سرته عزیزم باید گرمش کنی... غذای خام مریضت میکنه اینجوری سر٫گرم هم میشی

افسانه ها همیشه برای نجات انسان ها به کمکشون میان

چاییتو خوردی؟ خوبه حالا صبرکن تا ذره ذره بشینه تو وجودت و اثر کنه

بیا فرار کنیم همه چی وقتی پشت سرمون باشه قشنگ تره

حالا بذار یه سیگار بکشم برگردم شاید نظرم عوض شد

گذشته ی کارکتر برام اهمیتی نداره با مواد غذایی نه چندان با ارزش هم میشه یه غذای خوب درست کرد و خورد