طبق نظر هوسرل تجربهی ما از اشیاء همیشه در بافتی از قصد، انتظار، و معنا رخ میده.
وقتی اون بافت درونی شکسته بشه، تجربهمون دچار فقدان یا پوچی وجودی میشه.
این یک تجربهی متعالیه حتی اگر موضوعش خرید یک گل باشه.
گل یک چیز فیزیکی نیست بلکه چیزی است که در افق قصد ما پدیدار میشه.
تو همون لحظهای هستی که معنا در بیمعنایی میجوشه.
مثل سنگی که در دریاچه میوفته ٫
موج ها رو به تاریک ترین پستوها میفرسته
تو رخدادی هستی نه از جنس ماده بلکه از جنس ایده آغازین جهان ...
زیر آفتاب داغ ۴۰ درجه یهو ابر شد و بارون زد و حسش رو الان واقعا دوست دارم ٫
قطرات کمی که انگار ماموریت دارن از دل آسمون داغ خودشونو بکشن تا به زمین برسن
تا تبخیر و نابود نشن
به نظرم یه تلاش برای بودنه
داشتم اول بلوار کشاورز رد میشدم که یه دعا نویس نشسته بود ...از بغلش که رد شدم گفت
رد سایه ت خاکستریه
بوی طلسم خاموش میدی
خندیدم
گفتم اون سایه از خودم روشن تره
آسمون شگفت انگیزه !
در روشنی روز بهش نگاه میکنی، انگار هر ابر خبری از دوردستها آورده، شاید از جنگی در سرزمینی دیگه، یا از عاشقی که شکست رو پذیرفته...