تا اطلاع ثانوی اولویتم پایان‌نامه است و بس. یه پرونده نیمه باز تموم کنم و مدرک بگیرم.

اینکه آدم ها با یک پیام یادم می‌کنند باعث میشه بیشتر هواسم (حواسم ؟)بهشون باشه چه برسه به اینکه دیدار تازه کنم و گپ بزنم باهاشون. چی تو این جهان میمونه جز محبت :))

آدما هم مثل گل‌ها، به اندازه توجهی که بهشون میشه شکوفه میدن.

تایم لاین توییتر من شده عکس های مختلف از ساعت های مختلف ماه گرفتگی ۱۶ شهریور و من قربون این ذوق مردم برم که با وجود همه مشکلات تو هر زمینه ای باز به جزییات زندگی حواسشون هست. به کیفیت روز ۱۶ شهریور ۱۰ از ۱۰ میدم . بابت همه چی خداروشکر🤍

با اقتباس از نام کتاب “سفر به انتهای شب “سرماخوردگی در انتهای تابستان”تجربه میشود.

دارم این روزای سگی زندگی میکنم :))))) عادی هم نیست….

تو نقطه ای از زندگی وایسادم که میگم حال خوب با پول نمیتونم بخرم.

نمی‌دونم از ناراحتی زیاد سرما خوردم یا از سرماخوردگی زیاد ناراحتم …

میگه سختش میکنی درحالیکه خبر نداره سخته خیلی هم سخته ….

الان اونجاییم که علی مصفا میگه صبر میکنم دیگه صبر نکنم چی‌کار کنم؟

ارشدم تموم بشه دیگه هیچوقت حتی محض خنده هم پامو توی دانشگاه و محیط آکادمیک نمیذارم.

من عاشق انجام کارهایی هستم که باعث میشه فراموش کنم موبایل دارم.

نیاز دارم یه جوری درست بشه که هیچ جوره باورم نشه.

جدی یه سوال دارم به کجا باید برسیم که از محل کار استعفا بدیم؟

نمیدونم این گریه ها کِی میخواد بند بیاد و تموم شه!!

من این یکسال جنگیدم .برای جسمم،روانم ،حالم و تا اومدم مزه حال خوب بچشم باز باید بجنگم برای حالم ،روان و جسمم. مسخره نیست؟!!!!؟!!!!!

کاش دوتا بودم یکی ادامه می‌داد، یکی بسیار و بسیار گریه می‌کرد.

دارم فکر میکنم پایان‌نامه رو مهمان بگیرم یا بمونه همون تهران غرب به جوابی نمیرسم … در نتیجه میذارم ببینم زمان چی بهم نشون میده