و عزیزِ کسی که باشی به چشمت هیچ غمی آنقدر بزرگ نیست که نتوانی ، دوباره از نو لبخند بزنی. و اینچنین است عشق... #معصومه_صابر

خواستم بگم ایشون عطارد هستند... و توی زیبایی کم از ماه نداره! بعضی وقتها انقدر حواستون میره سمتِ ماه، که عطارد ها رو نمی بینید... (دوباره بخون ، چون من از عطارد و ماه صحبت نکردم)

من نوشتم قصه، دنیا غصه خواند و هر چه دنیا بخواند همان میشود قصه‌هایم غصه شد قصه قهر کرد من تنها شدم وغصه بر آدم تنها با شرارت میتازد!

زندگی در اعماق امن است... اما زیبا نیست ماهی‌هایی که در اعماقند صید نمی‌شوند اما... طلوع خورشید را نمی بینند کشتی ها را نمی بینند اسبی را که اکنون پا در دریا گذاشت... آن را هم نخواهند دید... بله زندگی در اعماق غم انگیز است ... #رسول_یونان

Amir mahboub یک چیزهایی هستند توی دنیا که بدجور به هم می آیند... مثل بستنی یخی به تابستان مثل عاشق به معشوقش مثل شعر به شاعرش مثل ماهی به دریایش یک چیزهایی هستند توی دنیا که انگار برای هم اند از اول... که بدجور به هم می آیند... مثل تو به من مثل من به تو!

Amir mahboub فکر میکردم درختم ریشه در خاکم ولی من برگ بودم دست در دستان نا امن سرشاخه و طوفان شد نمیدانم کجا بودم زمین یا آسمان بودم فقط دیدم که لرزانم هراسانم و باران بود باران بود ابرخفته در چشمم به هق هق مبتلا درگیر طوفان بود! #واگویه

یه مرحله هم بالاتر از مرحله‌ی بی نیازی به گفتگو وجود داره و اون مرحله‌ی بی‌نیازی به نوشتنه جایی که آدم به توضیح هیچ چیز درونی و برونی محتاج نباشه و اجازه بده هر آنچه هست درون خودش رسوب کنه! چه قدر نیازمند این تواناییم و بسیار ناتوان.

بخوان مرا جان میدهم پای صدای تو..... #طُ

«برای تولد پیرمردی هشتاد و پنج ساله که در زندگی خوب تاخته است، چه هدیه‌ی مناسبی می‌توان داد… دفترچه راهنما به دیار مردگان!» #آدورنو (اخلاق صغیر)

دریا عقب کشیده‌است در چشم‌های نیم‌باز تو امّا دو موج کوچک مانده -دو موج کوچک- برای غرق کردن من... #ژاک_پره‌ور

Amir mahboub دلم پرزفریاداست برلبانم مهر ِخاموشی صبر ِجانم به سر آمد می زنم دل به دریاها من و دریا و موج و صخره و ساحل حرف های مگو و راز ها در دل می نشینم کنارِ یک صخره نقش دل می زنم بر ساحل منتظر مانده ام, کسی سراغ ِ دل گیرد ازمن خسته، اوشودجویا حالِ این جا مانده در دریا!!!

طلوع که می‌کنی دریا دلش شور می‌افتد... موج‌ها سر به سنگ می‌کوبند و من، در قایقی از دلتنگی میان آبیِ چشم‌هایت دنبال ساحلِ آغوش تو می‌گردم. خورشید از میان موهایت می‌تابد و دریا چقدر شبیه توست وقتی لبخند می‌زنی... #مسعود_نادری

همه‌ی ما خواسته ناخواسته از آدمهای قصه‌ی دیگران خواهیم بود، قصه های واقعی ، قصه های خیالی! آدم خوبه ، آدم بده ، آدم بی شعوره، آدم احمقه و … مسئله‌ی من این است کدام عنوان واقعیت ماست؟! کدام یک از ما همانی که هستم را تصویر کردیم یا تصوّر شدیم؟!

و تـو فقط در تاریکی‌ می‌فهمی ستاره‌هایت چه کسانی‌اند ..

‌در گوشه‌ای از ذهنت به انتظار خود نشستم، نیامدم، نیامدم، نیامدم... #جمال_ثریا

اینجا صبح به رنگ ارغوان است ...

Amir mahboub ارغوان ریشه بزن به سر و روی خودت غنچه بپاش سبز بشو، دل خوش دار زیر هر شاخه تو سایه ای خواهد خواست حالیا باور کن.... _نعمت الله احسانی

در کف شیر نر خون خواره ای جز به تسلیم و رضا کو‌ چاره ای چه فرقی هست بین کسی که توی یک موقعیت سخته(مثل مرگ یک عزیز، شکست در زندگی شخصی یا کاری،بیماری و...)و میگه پذیرفته این چیزها رو،ولی انگار درمانده،در خود فرو رفته و افسرده است با کسی که چنین اتفاقاتی براش افتاده،میگه پذیرفته، و

عزیز دلنوازم! دوست داشتن تو ماضی بعید نیست که مربوط به گذشته دور باشد. فعل آینده دور از دسترس هم نیست. عشق تو، مضارع مستمر است که در تمام لحظه های من جاريست. اما نه باز هم خوب نگفتم، هر چیزی ساده اش قشنگ ترست. پس تو را حال ساده دوست دارم. یک رنگ، ساده و صمیمی.

هزار قصه نوشتیم، بر صحیفه‌ی دل... هنوز عشق تو، عنوان سرمقاله‌ی ماست... #ارفع_کرمانی