هیچ پسری دفترچه راهنمای ماشینو باز نمیکنه،
چون اعتقاد داریم ماشینو باید با دل فهمید، نه با کتاب!
هربار به رفیق تعمیرکارم میگم ماشین صدا میده یه مشکل فنی داره
ولی اون میگه: نه بابا، فقط ماشین داره حرف میزنه! 😎
#تعمیرکار_ماشین
هواپز روشن نمیشد، گوگل کردم ببینم چشه. چند تا چیزو امتحان کردم درست نشد.
بعد دیدم یکی نوشته «من خیلی خنگم…» گفتم خودشه! ببینم این چی کار کرده منم همون کارو کنم. بعد نوشته بود «در هواپز رو باید ببندیم تا روشن بشه»
درش رو بستم درست شد
ساعت ۲ شب سوار اسنپ شدم، یه پسر ترتمیز مشتی راننده بود.
رسیدیم دم خونه، یه آهنگ از هایده پلی شد
اومدم پیاده بشم،گفتم داداش چه آهنگی رسید،حیف.
گفت بشین بشین، اگه حوصله داری
رفتیم و۵دقیقهای یه دور کوچولو زدیم و آهنگه روگوش کردیم :))
آدمهای شب تو یه سطح دیگه زندگی میکنند.
احتمالا یه روز هم وقتی من با شلوارک جین و تیشرت کارتوتی رو دوش بابام نشسته بودم بستنی میخوردم و بیخیال دنیا پاهامو تکون تکون میدادم، یه آدم بزرگی نگاهم کرده و تو دلش گفته: «خوش به حالش!»
واقعا نمیشه هم تو ریسرچ صدتو بذاری هم تو درس، هم آشپزی کنی و غذای سالم بخوری همیشه، هم ورزش کنی، هم هر دورهمی بود شرکت کنی. واقعا باید یه جاهایی از یه سری چیزا بگذری. حداقل تنهایی نمیشه همه این کارا رو به بهترین نحو انجام داد.
پرسید: آیا «شخصیت» با تراپی قابل تغییر به شخصیت دیگه هست؟ مثلا درونگرا به برونگرا یا اضطرابی به غیراضطرابی؟
گفتم: به نظرت درخت پرتقال با باغبانی، قابل تبدیل به درخت انار هست؟ جواب سوال شماهم همینه.
دیشب یه اس ام اس اشتباهی واسم اومده که:
رسیدی پاریس خبر بده
نشست هیات مدیره هم فرداست
برای هماهنگیه بارنامه ی اون ١٠ تا مازراتی هم با دبی تماس بگیر.
حالا من پفک حلقه ای کرده بودم تو انگشتام داشتم باب اسفنجی میدیدم
جواب دادم:
کنسلش کن برنامه عوض شده
به مامانم میگم فردا میرم برای سفر ناخن هام رو قرمز میکنم بابام گفت فرنچ کن
مامانم میگه تو ۶۳ سالته از کجا میدونی فرنچ چیه و دعواشون شد.
آخرم مامانم فهمید بابام تو اینستا یدونه از این بلاگرای قِری رو فالو کرده از اونجا یاد گرفته، مامانمم گوشی بابام رو برداشت بلاگره رو بلاک کرد
به فروشنده گفتم «پارچهی زرد کَرهای دارید؟» به یک پارچهی استخونی رنگ اشاره کرد و گفت «بله، اینه.» گفتم «این کجاش زرد کَرهایه؟» گفت «این کَرهی حیوانی درجه یکه. اگر کَرهی گیاهی میخواید، نه نداریم.»
تواناییش برای غالب کردن جنسش، ۱۰ از ۱۰.
قویترین سکانس کمدی ایران اونجا بود که علی صادقی دنبال کار میگشت رفت جلو مکانیکی به استاد مکانیکی گفت شاگرد نمیخوای یارو گفت نه علی صادقی گفت اوستا چی؟
اینکه میرم تو دیوار دنبال چیزای بیخود میگردم، از تفریح داره به دغدغه ام تبدیل میشه!
دیشب با مالک یه خونه ۹۰میلیاردی تو دیوار بحثم شد که داره قیمت پَرت میده، در صورتی که ۶۵۰ هزارتومن تو کارتم بود.