امروز رویا جاویدنیا اومده بود شرکت و کاااش واقعا وقتی شصت سالم شد مثل خانومی داف و برنزه با کانسیلر روشن باشم:))

داشتم کنار مسیر می‌مردم از کم‌آبی و کمبود نفس، مربیم گفت می‌خوای ادامه ندی؟ گفتم نه بابا من که خوبم. قشنگ قابل تعمیم به کل زندگیم.

به خودم قول می‌دم که از پاییز نظم بیشتری داشته باشم، پول بیشتر سیو کنم، کمتر اسنپ بگیرم و بیشتر بدوم و ورزش کنم.

به یه پدرام جیبی نیاز دارم که بهم بگه چی بپوشم و چی نپوشم:(

انقدر قرص تو بدنم هست که بگم رو دراگم.

حجاب رو نیستم واقعا.

شهریور ۰۴ «از دو که حرف می‌زنم، از چه حرف می‌زنم.»

دفاع کردم و به صورت رسمی دیگه دانشجو نیستم و پرونده زندگی آکادمیکم بسته شد:)🎉

زیرِ آوار، آوار ِدیگری خفته خسته‌‌ام از مغاک‌ها که می‌نگرند شاید این سنگریزه‌ها ته جیبم پیکرم را سمتِ رودخانه‌ای ببرند

زیدم اون سفیدای نارنگی رو برام می‌کنه✨

امشب زیر نور ماه کامل دویدم و واقعا ده از ده ✨🏃🏻‍♀️‍➡️

واقعا با دویدن آبسسد شدم، امیدوارم برام تبدیل به چیزی که بهش پناه می‌برم نشده باشه.

هر وقت این یوکوللی بیچاره رو می‌بینم که داره خاک می‌خوره، غصه می‌خورم، خودم همتش رو ندارم برم دوباره سراغش، کلاس و استاد هم نداره مثل سازهای دیگه.

لطفا این خونه رو به ما بدید:(

۴ کیلومتر پیوسته ✅ من اینارو برای این‌که خودم انگیزه بگیرم شر می‌کنم، نیاید بگید این دختره هم شورش رو دراورده و اینا:((

من واقعا مهمان‌فرندلی هستم، یعنی اینطوریم که آدما بیان دیگه، هر وقت و هر زمان.

مهر ۰۴«جهت ثبت و بازبینی»

انقدر درباره ناراحتیت از یه چیز پیش آدم‌های مختلف صحبت می‌کنی که به خودت میای می‌بینی غمی که تا دیروز واقعی بود، هرزه شده، نمی‌دونم می‌فهمید یا نه.

از بدن درد خوابم نمی‌بره ولی مربیم معتقده من که فعالیت خاصی ندارم.