نسل نسل تووی حصار جون میدادن
هی تکرار می کردن فکر می کردن دژاوو میشن
من زوزه سیاه شب یه سوز حس عاصی از شکاف مرگ
روییدم از خون اختیار
با لمس عشق توی مرز ممنوعه
من دیگه حوصلهی طلای ۸ تومنی، دلار صد تومنی، اضطراب جنگ و دور جدید مذاکرات رو ندارم. من دلم میخواد برم تو یه غار که حتی نمیدونم کجای نقشهی دنیاست و انقدر اون تو بمونم تا بمیرم.