samir (@samirdeli) 's Twitter Profile
samir

@samirdeli

ID: 1575314069543915520

calendar_today29-09-2022 02:38:51

586 Tweet

25 Followers

97 Following

مهولک (@mahooolak) 's Twitter Profile Photo

به تراپیستم گفتم «تا حالا می‌گفتیم قبل/بعد کورونا، بعدش گفتیم قبل/بعد انقلاب مهسا. حالا می‌گیم قبل/بعد از جنگ!» گفت:«و همه‌ش توی پنج سال.» پنج‌سال.

samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

فکت: خونمون نزدیک تصفیه خونه آبه و هیچ وقت نه برق میره نه آب. واقعیت: یه ساعته آب قطع شده و باورم نمیشه. کم کم دارم میترسم.😶‍🌫️

samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

امروز همش در حال گرفتن مدارک و هدیه از پیک و پست بودم. عاشق گلدون شدم🤩

امروز همش در حال گرفتن مدارک و هدیه از پیک و پست بودم. عاشق گلدون شدم🤩
samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

کاش میشد حال خوبمُ از دیدن این گل قشنگ و این سورپرایز اول صبح تو عکس بفرستم. ستاره قشنگم قلبم از این همه مهربونیت اکلیلی و چشام قلبی قلبی شد🥹 یه نور کوچولو ✨ همه چی به رنگ ماچا، رنگ خودش 🫠🫠😍🤗

کاش میشد حال خوبمُ از دیدن این گل قشنگ و این سورپرایز اول صبح تو عکس بفرستم. ستاره قشنگم قلبم از این همه مهربونیت اکلیلی و چشام قلبی قلبی شد🥹
<a href="/NebulaSetar/">یه نور کوچولو ✨</a> 
همه چی به رنگ ماچا، رنگ خودش 🫠🫠😍🤗
samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

دلی یه انیمیشن میبینه خیلی جالبه. یه قسمتش اینجوریه که روز تولد شخصیت اصلی کارتون میگه کادو یه تولد آروم تو سکوت دلم میخواد. دیروز دیدم داره با عمه اش تلفنی حرف میزنه و میگه واسه مامانم کیک خریدم و یه تولد آروم داریم🫠

samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

امروز یه حساب دیگه رو بستم. نمیدونم درسته یا نه ولی شنیدم تعدد حساب بانکی خوب نیست و من سایت مالیاتی چک کردم دیدم ۲۶ تا حساب تو بانک های مختلف دارم و از اول سال شروع به بستن حساب های بیکار هستم و امروز چهاردهمی رو بستم.😶

samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

رفتم بانک کارمندش خیلی عصبی بود. فهمیدم پنجشنبه مسئول پخش دینار اربعین بوده. اسم و سهمیه هر فرد رو چک میکرده شناسنامه ها و دینار رو تحویل متقاضی میداده. وقتی اسم صداکرده یه آقایی اومده ۴۰۰ دینار یه نفر دیگه و شناسنامه ها گرفته و رفته. متقاضی اصلی مونده بدون دینار و شناسنامه ها🤐

samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

یه بارم که خواستیم بدون تاخیر برسیم محل کار، این پارک کردن نابغه طور نزاشت😐

یه بارم که خواستیم بدون تاخیر برسیم محل کار، این پارک کردن نابغه طور نزاشت😐
samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

امروز اینو دیدم و دارم سرچ میکنم ببینم از کجا میشه برای بابام خرید. دیگه رو کاغذ شماره موبایل ننوشته بزاره پشت شیشه. زندگی ادایی.)))

امروز اینو دیدم و دارم سرچ میکنم ببینم از کجا میشه برای بابام خرید. دیگه رو کاغذ شماره موبایل ننوشته بزاره پشت شیشه. زندگی ادایی.)))
samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

آبان ماهی های قشنگ شما هم اینجورین که هرچیزی رو روز اول تست کردید، یا راهی که انتخاب کردید برای رسیدن به یه مسیر، تا همیشه همون چیز، همون مسیر انتخاب می‌کنید. تغییر رو دوست ندارید!؟همه چیز باید مثه چیدمان روز اولتون باشه؟

samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

دلی: دیروز روبروی پارک اول شهرکمون پیاده شدیم رفتیم اون طرف خیابون که بریم پارک. یهو گفت نهههه بریم بالا. پنج تا خیابون سربالایی رفتیم تا رسیدیم به خونمون، بعد از همون مسیری که همیشه میره پارک پیاده برگشتیم سرجای اولمون و گفت مامان دیدی پارک رو برات پیدا کردم😂☺️ من:😶🤕 دلی:🫠

samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

چه جوری میشه من شبیه مامانم انقدر حوصله ندارم!؟ فردا مهمونن خونمون و من برای دسر ژله و چیز کیک سن سباستین درست کردم. چندتا رسپی دیگه هم فرستاده ایناروهم درست کن میگم مادر من نمیخواد کافیه قراره کیک هم بخرم شامم هست، دیگه جا نداریم میگه تو چرا انقدر بی ذوقی خودم درست میکنم میارم

samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

از ۱۴ سالگی که رانندگی بابا بهم یاد داد و بعدش که گواهینامه گرفتم خیلی وقت بود دیگه با هم تو ماشین به عنوان راننده نشسته بودم. امروز یه مسیری من رانندگی کردم. تمام مدت بهم میگفت این کار کن، پاتو از رو کلاج بردار. آخرش هم گفت بیا اینور بشین خودم رانندگی کنم. مربی قشنگم عشقمه😄🫠

samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

اینایی که موهاشون بدون کش و کلیپس بازه گرمشون نمیشه!؟ این هفته انقدر گرم بود دلم میخواست هرکسی تو خیابون اینجوری میبینم برم گوجه کنم موهاشونو.🤭

samir (@samirdeli) 's Twitter Profile Photo

دیشب گفت بیا برات قصه بگم بخوابی، عشق کردم بغلش کردم گفتم بگو، یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکی نبود یه دونه دختری بود، داشت مامان باباش می‌رفت سرکار، اون بازی میکرد.... اشکام سرازیر شد و دیگه بقیه اش رو نمیشنیدم🥺